بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

خانم ملک !

یکشنبه 18 اسفند ماه 1387 خورشیدی

امشب توی استخر با راضیه "ب" و زهرا "ح" داشتیم خوش می گذروندیم که یکدفعه چششمم افتاد به خانم ملک ( معلم سوم دبستانم ) ! حس بدی بهم دست داد ، بد ترین دروه ی تحصیلیم سال سوم دبستانم بود ! شاگرد زرنگی بودم ولی همیشه از خانم ملک می ترسیدم ! چهره ی وحشتناکی داشت ، هیچ وقت نمی خندید و عبوس و بد اخلاق بود ( یک میر غضب واقعی ) ! اون زمان قرار بود یک سال دیگه باز نشست بشه ، اصلاً حوصله ی بچه ها رو نداشت !

امشب وقتی باچشماش بهم ذل زده بود ، دوباره آتش تنفر من شعله ور شد ! همیشه وقتی معلم هام رو می بینم با خوشحالی می پرم جلو و سلام و خوش و بش می کنم  ولی امشب خانم ملک چند باری از کنارم رد شد و من به روی مبارک خودم نیاوردم اما بار آخر با نگاهش بهم فهموند که من رو می شناسه ، در یک سر در گمی بودم که آیا بهش سلام کنم یا نه ؟ ولی روز های بد سال سوم دبستان باز هم مانع سلام من شد وقتی خانم ملک به اون سوی استخر رفت برای یک لحظه نفرت 11 ساله رو کنار گذاشتم و شتابان به طرفش شنا کردم ، انگار منتظر بود ، برای اولین بار خنده ش رو دیدم ! ( اگر 11 ساله پیش یک بار خندیده بود ، من هیچ وقت ازش متنفر نمی شدم !) با خنده ای که کرد انرژی گرفتم و با خوشحالی گفتم : « من 11 ساله پیش در دبستان رزمندگان اسلام شاگردتون بودم ! » جوری باهاش صحبت می کردم که انگار یکی از بهترین معلم هام بوده ! راضیه پرید جلو و توی استخر با خانم ملک یه مصاحبه ی تلوزیونی راه انداخت ، مشروح اخبار به شرح زیر می باشد :

 راضیه : « یادتون هست که ریحانه چه جور شاگردی بود ؟ »

خانم ملک : « آره هنوز یادمه ، شاگرد خوبم ! »

راضیه : « اگه به عقب برگردید باز هم دوست دارید معلم بشید ؟ »

خانم ملک : « نه اصلا ً ! » ( البته من وقتی که شاگرد خانم ملک بودم ، می دونستم که اون هیچ علاقه ای به تدریس نداره !)

بعد خانم ملک رو به من کرد و گفت : « شنا بلدی ؟ » گفتم : « بله ، یادتون بدم ؟ یک سال شما برای من معلمی کردید و حالا من یک ساعت معلم شما می شم !» خنده ای کرد و جمله ی آخر من رو با تأمل تکرار کرد : یک سال من برای تو ... !

معمولاً توی استخر به دختر بچه های ناناز شنا یاد می دم ولی لمشب ...

جلو تر رفتم با مهربانی اصول شنا رو به خانم ملک یاد دادم و روی آب نگهش داشتم!

باورم نمی شد منی که 11 سال پیش جرئت نمی کردم یک متری خانم ملک بایستم حالا دستام رو توی دستاش گذاشته بودم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد