پنجشنبه 29 اسفند ماه 1387 خورشیدی
دیروز ظهر پنجشنبه مامانم گفت که هوس قبرستون کرده ! واسه همین هم بار و بندیل رو بستیم و راهی بلادمون شدیم ! البته همیشه هم به همین راحتی برای رفتن به نطنز بار و بندیل نمی بندیم چون مامانم خیلی از نطنز بدش میاد ، کلاً خانواده ی مامانم به خاطر اخلاق و رفتار ساکنین نطنز ، از این شهر متنفر شدند ! منم اگه نطنز رو دوست دارم به خاطر طبیعت قشنگشه ! به هر حال من همیشه پایه ی نطنز رفتنم ، واسه همین هم بابا هر وقت می خواد بره نطنز اول میاد به من میگه و دو تایی راهی می شیم !
خلاصه این بار برعکس همیشه خانوادگی اومدیم نطنز در بدو ورودمون هم رفتیم رقیه خاتون ! ابتدا سری به مزار شهدا زدیم ، ( برای اولین بار گل لاله ی طبیعی دیدم !) بعد هم مزار باباجون و دیگر رفتگان . ( خدا بیامرزدشون . ) طبق معمول هم اونجا کلی شکلات جمع کردیم ، سر هر مزاری که میری به زور شکلات تعارف می کنند واسه همین هم آدم سنگین تره که با همون تعارف اول برداره !
در آخر هم رفتیم بالای کوه ، زیارت رقیه خاتون سلام الله علیها . راستی اونجا یه پنجره ای داره به سوی کوه و دشت باز می شه ، من اون نقطه رو خیلی دوست دارم !
بعد هم رفتیم خونه ی مادر بزرگم ، عمو رضا اونجا بود و طولی نکشید که عمه اینا هم از تهران اومدند ! ساعت 9 شب هم راهی حسینیه شدیم ، مجلس ختم اقلیم خانم بود .
آخر شب هم اومدیم و نشستیم پای تلوزیون سیاه و سفید و برفکی ! ( روش کار با این تلوزیون و فقط مرضیه بلده ! ) سری جدید کلاه قرمزی رو داشت پخش می کرد !