بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

ببار بارون !

پنج شنبه 20 فروردین ماه 1388 خورشیدی

امروز هوا همون طوری بود که من دوست داشتم ، هم آفتابی بود هم ابری ، بارون تندی هم می اومد !  زود رفتم توی حیاط و پریدم روی تاب ، 2۰ ساله که روی این تاب می شینم و هیچ وقت هم ازش خسته نشدم . بابای خوبم چند وقت پیش می خواست یه تغییری توی تاب ایجاد کنه تا من راحت تر بشینم توش ، ولی من قبول نکردم ، دوست دارم همین طور دست نخورده باقی بمونه ! به نظر من بهترین جای خونمون حیاطه ، بهترین جای حیاط هم تابه و بهترین جای روی تاب هم ، اون بالای بالا ، نزدیک شاخه های درخت انجیره ! یادش به خیربچگی ، انگار همین دیروز بود که با رؤیا و شهلا ( دختر همسایه هامون ) روی همین تاب میشستیم و مسابقه میذاشتیم که کی می تونه بالا تر بره و پاش و بزنه به برگ انجیر ! وحالا امروز ش با 80 کیلو آرایشی که روی صورتش داره ، حالم رو به هم می زنه ، کاش به دوران بچگی بر می گشتم و گیس هاش رو با تمام قدرت می کشیدم ، جالب اینجاست که مامانش همیشه دنبالش می ره تا دست از پا خطا نکنه ! رهم که بالاخره دماغش رو عمل کرد و صبح تا شب در حال کیلومتر کردن فردوسیه ...! ش و ر به اندازه ی کافی خراب هستند ، اون وقت مامان های بیچارشون می گفتند واسه این دخترامون رو نفرستادیم دانشگاه ،چون محیط اونجا خرابه....!! مامان من هم با افتخار بهشون گفت : « من که خیالم از بابت ریحانه راحته ، می دونم که عاقله و خطا نمی کنه . » ( خدا جونم شکرت که کمکم می کنی واسه مامانم دختر خوبی باشم تا این جور با افتخار درموردم صحبت کنه .) بعد از رفتنشون هم مامانم گفت : « می خواستم بهشون بگم همون بهتر که ـ رـ و ـ ش ـ نرفتند دانشگاه و گرنه  دختراشون محیط اونجا رو خراب تر می کردند ! »

خلاصه امروز زیر بارون تاب خوردم ... تاب خوردم ... تاب خوردم ...

وقتی به خودم اومد خیس آب شده بودم  ... پاهام حسابی یخ کرده بود ... ولی بازم روی تاب نشستم تا وقتی که بارون بند اومد ! موهام حسابی خیس شده بود ، اول می خواستم با سشوار خشکش کنم ولی پشیمون شدم بعد با خودم گفتم حیفه که آدم با طبیعت خیس شه ولی بخواد با یه وسیله ی مدرن خشک بشه ! واسه همین هم یه نگاه کردم به آسمون دیدم ابرها به طور کامل دارن می رن کنار ، گفتم : آسمون ! بارونت موهام رو خیس کرد حالا می خوام که خورشیدت خشکشون کنه !   

   

می خوام یه آرزوی محال واسه خودم بکنم :

کاش روز تولدم بارون بباره !!  

(تیر ماه ، توی این تیغ گرما .... !!؟؟ آجر از آسمون نباره خیلیه...!!)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد