پنجشنبه 11 تیر ماه 1388 خورشیدی
امروز با دوست جونای گلم ساعت 4 پارک رجایی قرار گذاشتیم تا کمی نقشه کار کنیم واسه امتحان عملی ساختمانی ! ساعت 30/3 من ، مرضیه ، مرجان و زهرا توی بابلدشت به هم پیوستیم پس از کمی پیاده روی سر خیابون باب الرحمه به شیوا رسیدیم و کم کم به ترتیب بنفشه ، زهره ، الهام و نسیم هم اومدند و شیپور حرکت زده شد و رفتیم پارک رجایی که البته پارکی آروم و کم رفت و آمده ! چیزی نگذشت که شکوه هم رسید . دایره وار نشستیم و شروع کردیم به رفع اشکال ! و هر از گاهی یه پیام بازرگانی می اومد بالای سرمون و می گفت : خانوما فال نمی خواید ؟ و مثل همیشه الهام خریدار فال های دست فروش هاست !
در پایان هم بچه ها حسابی من رو غافل گیر کردند ، کادو در اوردند و چمن ریختند روی سرم و تولدم رو تبریک گفتند ! خیلی ذوق زده شدم آخه سابقه نداشت یک هفته جلوتر تولدم رو تبریک بگن ! چون حرکتشون خیلی غافل گیر کننده بود ، تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که ببرمشون همون جایی که بستنی هاش رو خیلی دوست دارند و شیرینی تولدم رو بدم ! پس از اتمام مراسم جشن تولد هم ، سمیرا جون از ابهر زنگ زد و جمع دوستام حسابی جمع شد ! وقتی داشتم با سمیرا حرف می زدم ، بچه ها رفته بودن پشت ویترین یه کتاب فروشی ( بس که این رفیقای من اهل مطالعه اند !) ، که یکدفعه نسیم با هیجان دستم رو کشید و برد جلوی ویترین و دو تا کتاب رو که دقیقاً کنار هم بودن رو بهم نشون داد ! یکی از کتاب ها اسمش ریحانه ی بهشتی و دیگری نسیم ... بود ! نسیم هم با خوشحالی گفت : ریحان ما دو تا اینجا هم پیش همیم !!
امروز خیلی بهمون خوش گذشت !