-
بلدرچین
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:18
جمعه 20 تیر ماه 1388 خورشیدی نزدیکای ظهر دم پنجره ایستاده بودم که متوجه پرنده ای توی حیاط شدم که شبیه جوجه هامون بود ولی مشخص بود که جوجه مرغ نیست ! با ذوق پریدم توی حیاط ، کمی دونه توی مشتم ریختم و گرفتم جلوش بیچاره حسابی گرسنه بود ، بدون اینکه غریبی کنه اومد جلو و شروع کرد به خوردن ! بعد گرفتمش ، پرهاش خیلی خوش طرح...
-
تولّدم
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:18
پنجشنبه 18 تیر ماه 1388 خورشیدی امسال تولدم متفاوت از سال های پیش بود ! از همون اول ماه تبریک گفتن ها و کادو دادن ها شروع شد ، یه جورایی کلاً این 18 روز ، واسم روز تولد بود ! البته کمی هم نگران شدم ، گفتم : نکنه همه بهم تبریک گفتند وحالا امروز دیگه کسی ... ! که البته خوشبختانه از صبح زنگ زدن ها و پیامک دادن های تبریک...
-
پیشواز تولّد
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:17
پنجشنبه 11 تیر ماه 1388 خورشیدی امروز با دوست جونای گلم ساعت 4 پارک رجایی قرار گذاشتیم تا کمی نقشه کار کنیم واسه امتحان عملی ساختمانی ! ساعت 30/3 من ، مرضیه ، مرجان و زهرا توی بابلدشت به هم پیوستیم پس از کمی پیاده روی سر خیابون باب الرحمه به شیوا رسیدیم و کم کم به ترتیب بنفشه ، زهره ، الهام و نسیم هم اومدند و شیپور...
-
سر کاری !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:17
چهارشنبه ۷خرداد 1388 خورشیدی امروز می خوام از آجی زهرام واستون بگم ! زهرا آجی بزرگمونه که اتفاقاً خیلی هم شبیه دختر خالمه ، مخصوصاْاز لحاظ چهره ! تا حدودی دختر ساده ایه ، سه شنبه ی هفته ی پیش آجی زهره و محبوب در حال صحبت بودن که یکدفعه زهرا پرید وسط و گفت : چی می گفتید به منم بگید ... بگید دیگه ... ! و همین طور اصرار...
-
با جنبه باشیم!
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:14
چهارشنبه 11 اردیبهشت ماه 1387خورشیدی قبل از شروع مطلب امروزم لازمه که گروهمون رو معرفی کنم ، گروه ما تشکیل شده از 11 تا دختر باحال ، باجنبه و کمی تا قسمتی شیطون با نام های آجی محبوب ( ازش خوشم میاد با اینکه ازدواج کرده ولی هنوز شر و شوره ) ، آجی زهره ( مظلوم ترینمون ) ، آجی زهرا ( مسن ترینمون ) ، آجی مرضیه ( مثل خودم...
-
نامزدی علیرضا
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:13
جمعه 11 اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی عمه اینا سه شنبه زنگ زدند و گفتند : جواب آزمایش ژنتیک علیرضا و مر ضیه اومده و خدا رو شکر مشکلی نیست واین طور شد که رفتیم اصفهان برای مرضیه جون یه سری خرید کردیم و من هم تا نیمه شب داشتم خنچه درست می کردم . پنج شنبه عصر هم حرکت کردیم ، ( البته پنج شنبه با استاد ندیمی قرار بازدید از...
-
چوری ناز و چوری طلا
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:12
دوشنبه 7 اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی دیروز سر میز نهار بابا گفت : خوبه چند تا جوجه بخریم بزرگشون کنیم ! منم از خوشحالی برق ذوق چشمام داشت همه جا رو منور می کرد که یه دفعه اتصالی شد ... بله مامان خانم هم از اون سر میز داشتند برق عصبانیت از چشماشون ساطع می کردند...! یادش به خیر بچه که بودم گوشه حیاطمون یه مرغ دونی داشتیم...
-
فیزیک
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:11
سه شنبه ۱ اردیبهشت ماه ۱۳۸۸ خورشیدی امروز با آجی محبوب رفتیم تریا ، آخه بهش قول داده بودم به امید خدا اگه فیزیک رو پاس شدم ، یه روز که دانشگاه واسه نهار مرغ می ده ، پیتزا مهمونش کنم ! و این شد که امروز الوعده وفا ... ترم گذشته (ترم پنج) من برای اولین بار در دوران دانشجوییم بیست واحد گرفتم قابل ذکر است که اینجانب تا...
-
ببار بارون !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:10
پنج شنبه 20 فروردین ماه 1388 خورشیدی امروز هوا همون طوری بود که من دوست داشتم ، هم آفتابی بود هم ابری ، بارون تندی هم می اومد ! زود رفتم توی حیاط و پریدم روی تاب ، 2۰ ساله که روی این تاب می شینم و هیچ وقت هم ازش خسته نشدم . بابای خوبم چند وقت پیش می خواست یه تغییری توی تاب ایجاد کنه تا من راحت تر بشینم توش ، ولی من...
-
دکتر احمدی نژاد در میدان امام اصفهان
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:09
چهارشنبه 19 فروردین ماه 1388 خورشیدی امروز آقای احمدی نژاد تشریف اورده بودند اصفهان ! پس از برگشت از دانشگاه ،بچه ها گفتند یه سر بریم میدون امام ، واسه تفریح ! من زیاد حال و حوصله نداشتم ولی با اصرار دوستام قبول کردم وقتی رسیدیم سر شهدا جمعیت غوغا می کرد خیلی ها از میدون امام ( جایگاه ریاست جمهوری ) برگشته بودند ! عده...
-
اصفهان گردی ، من و نفیسه
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:08
یک شنبه 16 فروردین ماه 1388 خورشیدی امروز با نفیسه قرار اصفهان گردی داشتیم ! شروع این گردش هم از میدان امام بود و طبق معمول هم ، من توی مغازه های سنگ های قیمتی پرسه می زدم ! بد جوری عاشق سنگ های قیمتی ام ! چند روزی بود که می خواستم یک گردنبند از سنگ ماه تولدم سفارش بدم ولی چیز جالبی پیدا نمی کردم تا اینکه امروز فهمیدم...
-
13 به در ( کلهرود )
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:07
پنج شنبه 13 فروردین ماه 1388 خورشیدی صبح ساعت 10 با خاله اشرف اینا و مامان بزرگ اینا همت کردیم بریم کلهرود . با اینکه اونجا خیلی شلوغ بود ولی ما یه جای خوب واسه ی تشستن پیدا کردیم و با علیرضا و عمو حسین آتیش درست کردیم بعد هم با زهرا رفتیم بدمینتون ، تازه دستمون گرم شده بود که به دلیل عبور و مرور ماشین ها از خیر بازی...
-
باشی خانم
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:06
1 فروردین ماه 1388 خورشیدی امروز صبح همت کردیم که بریم خونه ی فامیلامون عید دیدنی ! اولین گزینه هم خونه ی باشی خانم ( همسایه ی مادربزرگم ) بود ، وقتی رفتیم خونشون غم تمام وجودم رو گرفت ، به مامان اینا گفتم : تا وقتی که باشی خانم خدا بیامرز زنده بود ، پاتون رو توی خونش نذاشتید ، حالا دیگه چه فایده داره ؟! من واقعاَ...
-
نوروز 1388
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:05
امروز صبح تفنگ و برداشتیم و با علیرضا رفتیم مار آباد تیر اندازی ! ساعت 2 بعد از ظهر هم من و علیرضا و عمه و ننجون و مامان و بابا واسه ی سال تحویل راهی آقا علی عباس علیه السلام ( برادر امام رضا علیه السلام ) شدیم ! 4 نفر عقب ماشین نشستیم ، حسابی قالب گرفتیم ! خوشبختانه خیلی زود به امام زاده رسیدیم وچقدر هم شلوغ بود !...
-
پنجشنبه ی آخر سال
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:03
پنجشنبه 29 اسفند ماه 1387 خورشیدی دیروز ظهر پنجشنبه مامانم گفت که هوس قبرستون کرده ! واسه همین هم بار و بندیل رو بستیم و راهی بلادمون شدیم ! البته همیشه هم به همین راحتی برای رفتن به نطنز بار و بندیل نمی بندیم چون مامانم خیلی از نطنز بدش میاد ، کلاً خانواده ی مامانم به خاطر اخلاق و رفتار ساکنین نطنز ، از این شهر متنفر...
-
تا سه نشه بازی نشه !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:01
24 اسفند ماه 1387 خورشیدی صبح وقتی داشتم حاضر می شدم واسه امتحان شهر ، علیرضا با یک اطمینان خاطری گفت : امروز حتماً قبول می شی ! ( آخه خودش هم دفعه ی سوم قبول شده بود !) مامانم هم گفت : آره ، حتماً ! تا سه نشه بازی نشه ! و باز هم با نفیسه رهسپار شدیم واسه امتحان شهر ، افسر ممتحن آقای معتمدی بود ! بد جوری پچ پچ به گوش...
-
خانم ملک !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:01
یکشنبه 18 اسفند ماه 1387 خورشیدی امشب توی استخر با راضیه "ب" و زهرا "ح" داشتیم خوش می گذروندیم که یکدفعه چششمم افتاد به خانم ملک ( معلم سوم دبستانم ) ! حس بدی بهم دست داد ، بد ترین دروه ی تحصیلیم سال سوم دبستانم بود ! شاگرد زرنگی بودم ولی همیشه از خانم ملک می ترسیدم ! چهره ی وحشتناکی داشت ، هیچ وقت...
-
دعوت
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 18:00
سه شنبه 13 اسفند ماه 1387 خورشیدی یادمه امسال ، ۱۸ تیر ماه (روز تولدم )به خدا گفتم : « خدا جونم من در این 20 سال خوشبخت بودم ، اگه قراره باز هم به من عمر بدی ، کمکم کن تا خوشبخت تر از قبل زندگی کنم! » بعد از تولد 20 سالگیم ، همیشه منتظر یک تحول بودم ولی تا ساعت 30. 14 دقیقه ی امروز ، من هنوز مثل گذشته زندگی می کردم و...
-
شادی دو ساعته !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:55
10 اسفند ماه 1387 خورشیدی امروز امتحان آئین نامه داشتم ، نفیسه و سمیرا هم واسه دل گرمی ، همراهم اومده بودند ! ساعت 9 امتحان آئین نامه شروع شد ، خدا رو شکر همین بار اول قبول شدم ! ولی حیف که خوشحالی من دو ساعت بیشتر طول نکشید ، چون بلافاصله عزمم رو جزم کردم واسه امتحان شهر ! ماشاءالله انرژی مثبت بود که از این طرف و اون...
-
شنا توی دریا !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:54
29 بهمن ماه 1387 خورشیدی طبق معمول روزهای فرد ، سر ساعت 7 شب رفتم استخر آفتاب ! و مثل یک شهروند محترم توی صف ایستادم ، مثل یک شهروند محترم تر، بلیطم رو تحویل دادم ، ورفتم تا بازم مثل شهروندی محترم کلید کمدم رو بگیرم که... که ... که در کمال محترم بودن ، لطفاً لبخند زدم و آرامش خودم رو حفظ کردم ...!! - ببخشید خانوم...
-
باید ماشین رو بشورم !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:52
28 بهمن ماه 1387 خورشیدی به دلیل نداشتن گواهینامه ، بابام همیشه یک مسیر کاملاً خلوت رو واسه ی رانندگی من انتخاب می کنه و اجازه ی ورود به خیابون های شلوغ رو بهم نمی ده ! تنها دلیلش هم گشت پلیس در این نوع خیابون هاست و گر نه بابا جونم به دست فرمون یگانه دخترش اطمینان خاطر داره ! به هر حال رانندگی در خیابون های خلوتی که...
-
خاطرات خوب ازمؤسسه ی مالی مهر
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:48
9بهمن ماه 1387 خورشیدی تا همین چند ماه پیش بانک برای من مثل هیولای یک چشم بود و باعث ایجاد خاطرات بد می شد مثلاً چندین بار در صف های طولانی می ایستادم و وقتی نوبت من می رسید ، همیشه یک مشکلی به وجود می اومد که مانع انجام کار من می شد!( خدا رو شکر که کارت بانک اومد !) واسه همین از رفتن به بانک هراس داشتم و داداشم هم من...
-
شب بارونی
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:47
من هرز گاهی جسارت می کنم و شعر می گم... سه شنبه شب هم یک بارون خیلی خوشگلی بارید ، با خودم گفتم حالا که خدا به این قشنگی داره هنرنمایی می کنه منم هر طور شده باید یک هنری از خودم ساطع کنم ! این شد که فوری دست به قلم بردم و ... من همانم که فریاد پژواک سکوتم بود دراین پستی دنیا عشق بال صعودم بود گفتم امشب رها پر می کشم...
-
تقلب از روی دستِ مراقب !!!
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:45
7بهمن ماه 1387 خورشیدی خب دیگه فصل امتحانات است و همین جلسات امتحان و به خصوص تقلب ها واسه آدم کلی خاطره می شه!! مثل همیشه این بار هم با نام و یاد خدا رفتم سر جلسه ، امروز یک فرد جدید رو واسه مراقبت از ما گذاشته بودند ، بی چاره کلی داغ بود و جو مراقبت هم حسابی گرفته بودش !! ( خوب بود مراقبت از بانک رو بهش می دادند !!)...
-
سفر به کاشان
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:44
یک شنبه 6 مرداد ماه 1387 خورشیدی امروز ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم چون ساعت 5:15 با دوستم انسیه قرار داشتم .( انسیه دو ساله که در دانشگاه کاشان درس می خونه ، امسال هم فوق دیپلمش رو می گیره و فارغ التحصیل می شه ، و از اونجایی که من حسابی عاشق تفریح و گردش هستم به پیشنهاد انسیه برای سفر به کاشان پاسخ مثبت دادم !) و به...
-
تقلب برای بقا !!
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:44
تیر ماه 1387 خورشیدی هرگز اسم دانشگاهی رو که در اون تحصیل می کنم رو نمی گم چون : 1- دختر آمار نده ای هستم ! 2- با افشاگری هایی که درباره تقلب های امتحانیم کردم سر خود را به باد می دم! امروز امتحان پایان ترم داشتیم ، یک درس چهار واحده که پیش نیاز هم بود و یک کتاب 2 جلدی ، که هر کدومش جداگونه 700 صفحه بود !!! و من تا...
-
کوه گشت ( کوههای اطراف روستای سُه )
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:42
20 آذر ماه 1387 خورشیدی ساعت 8 صبح امروز بچه های زمین شناسی سر دروازه تهران قرار داشتند و خوشبختانه مسیر امروز ما از جاده ی شاهین شهر عبور می کرد و من زحمت اصفهان رفتن به خودم ندادم وساعت 30/8 بود که سرویس به شاهین شهر رسید . در بدو ورود با چهره ی دل نشین استاد داداشی رو به رو شدم که داشت اسامی بچه ها رو با لیست...
-
*روز دانشجو* بازدید علمی از کارخانه های محمود آباد
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:41
16 آذر ماه 1387 خورشیدی امروز روز دانشجو بود و به دلیل بازدید علمی که داشتیم از جشن دانشگاه محروم موندیم . ما بچه های زمین شناسی ساعت 8 صبح دروازه تهران قرار گذاشته بودیم و به همراه استاد ناجی سوار اتوبوس شدیم و به طرف محمود آباد رهسپار گشتیم ! و کلی توی راه لطیفه های بی مزه و خنک تعریف کردیم ! ( البته از قبل حسابی...
-
یک واگن دیگه به قطار آرزوهام اضافه شد!
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:41
12 آذر ماه 1387 خورشیدی امروز سه شنبه بود و از ظهر تا عصر قرار بود کلاس ریاضی 2 داشته باشیم ولی ظاهراً استاد به خاطر برف دیروزتشریف نیاورده بودند و ما هم با قیافه های نه چندان کش اومده راه برگشت به خونه رو پیش گرفتیم . وقتی رسیدم شاهین شهر دیدم که وقت زیادی دارم ، تصمیم گرفتم مسیر خونه رو با اتوبوس واحد برم ! روی...
-
بد شانسی پشت بدشانسی
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 17:39
14مهر ماه 1387 خورشیدی امروز دانشگاه غلغله بود ، به افتخار جدید الورودی ها جشن مفصلی گرفته بودند ، چقدر جدید الورودی های امسال بچه نند ، همشون با ننه آقاشون اومده بودند دانشگاه ، من روز اول دانشگاه که هیچ ، روز اول دبستانم هم این طوری نرفتم مدرسه!!(چی کار کنم دیگه ، من رو پا خودم می ایستم!) من و دوستام نزدیکای ظهر بود...