بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

بی خیال هر چه خیال

هر کس از این دنیا چیزی برداشت...من از این دنیا دست برداشتم...

سفر به کاشان

یک شنبه 6 مرداد ماه 1387 خورشیدی

امروز ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم چون ساعت 5:15 با دوستم انسیه قرار داشتم .( انسیه دو ساله که در دانشگاه کاشان درس می خونه ، امسال هم فوق دیپلمش رو می گیره و فارغ التحصیل می شه ، و از اونجایی که من حسابی عاشق تفریح و گردش هستم به پیشنهاد انسیه برای سفر به کاشان پاسخ مثبت دادم !)

و به این ترتیب بود که امروز صبح بابام رو هم از خواب بیدار کردم تا من و در خونه ی انسیه بذاره ، وقتی رسیدیم به خونشون ، پدرش دم در ایستاده بود و با ، بابای من شروع کردند به گپ زدن ! ومن و انسیه هم راهی کاشان شدیم . وقتی که به نطنز رسیدیم ، با استنشاق هوای مطبوع نطنز ، حال و هوای من هم تغییر کرد و نزدیک بود که قید کاشان رو بزنم و انسیه رو جا بذارم و نطنز پیاده شم !( ولی خب خوشبختانه خیلی زود یادم افتاد که نباید رفیق نیمه راه باشم ! ) دو ساعت و نیم در راه  بودیم و بالاخره به کاشان رسیدیم . اولین خیابونی که ازش گذر کردیم خیابون اکس پورت بود بعد هم به سمت دانشگاه انسیه رفتیم . روی سردر نوشته شده بود دانشگاه دخترانه ! اول وارد آموزش شدیم تا انسیه کارنامه ی تحصیلیش رو بگیره ، چیزی که در دانشگاه ما نایاب بود ، کارنامه ! چون توی دانشگاه ما نمرات فقط از طریق اینترنت انجام می گیره ! ( پس حق داشتم که از دیدن کارنامه ی کاغذی متعجّب شم!) پس از گرفتن کارنامه به سمت ساختمان اصلی دانشگاه رفتیم . دانشگاه ، سنتی طراحی شده بود ، پس از دیدن این همه ساختمان های مدرن و رنگارنگ ، قرار گرفتن در یک ساختمان با طرحی سنتی ، واقعاً جالب بود ! به خصوص برای من که ازدیدن مکان های سنتی فوق العاده لذت می برم!

ساختمان از سه طبقه تشکیل شده بود ودر هر طبقه ایوان وجود داشت . با علاقه روی ایوان ایستادم ، لذت ایستادن روی ایوان با دیدن چنارهای سر به فلک کشیده ، دو برابر شد ! حاضر بودم  تا غروب آفتاب روی ایوان بشینم و به منظره ی دلکِشی که چنارها هنرمندانه ایجاد کرده بودند زُل بزنم ! ولی افسوس انسیه صدام کرد : « ریحان باید بریم!» و پس از مدتی دانشگاه رو ترک کردیم .

مسیر بعدی باغ فین بود ، مکانی که خیلی وقت بود آرزوی دیدنش رو داشتم! برای ورود به باغ باید بلیط تهیه می کردیم ، با نشون دادن کارت دانشجویی از تخفیف خیلی  ویژه برخوردار شدیم و تنها با 250 تومان به داخل باغ رفتیم ! در ابتدا از یک دالان تاریک عبور کردیم و بعد با یک باغ مجلل رو به رو شدیم ! جوی های آبی که سرتاسر باغ را دور می زد و اتاقک هایی که با نقاشی های بی نظیرتزئین شده بودند و در جای جای باغ قرار داشتند . پس از یک بازدید مفصل ، روی نیمکت کنار جوی نشستیم . سنجاقک هایی که روی آب بال و پر می زدند توجه من رو جلب کرده بودند ، سکوت همه جا رو فرا گرفته بود و فقط نگاه من بود که حسابی مجذوب سنجاقک ها شده بود ! این بار هم سکوت توسط انسیه شکسته شد : «ریحان حرف بزن !» گفتم : خب حرفم نمیاد ! گفت : « یه چیزی بگو! ساکت نشین، به صدات عادت کردم ! » من هم دوباره بهش گفتم : باور کن حرفم نمیاد !!

وخود انسیه شروع کرد به صحبت ، گفت :« ریحان من بعد از این همه سال دوستی تازه امروزمتوجه شدم که تو روحیه ی خیلی احساساتی و لطیفی داری!! من فقط شوخی ها وشیطنت های تو رو دیده بودم!! » من هم خنده ای کردم و گفتم خب  بی خود نیست که می گن آدم ها توی سفر همدیگر رو می شناسن !

پس از گفت و گویی مختصر به سمت حمام فین رفتیم ، حمام بسیاربزرگ  و از دالان های تو در توی زیادی تشکیل شده بود ، با اینکه آب انبار ها خشک بودند ولی رطوبت زیادی در حمام وجود داشت . بالاخره به مکانی رسیدیم که امیر کبیر در اونجا به قتل رسیده بود ، باید اعتراف کنم که در اون مکان ،علاوه بر بوی نم حمام ، بوی مرگ هم به مشام می رسید ! خلاصه با اندوه ، حمام رو ترک کردیم و برای استراحت به نماز خانه ی باغ رفتیم! تازه حس لالا گرفته بودیم که یک مادر و دختر شمالی وارد شدند ، و من و انسیه هم شروع کردیم به صحبت و شوخی کردن با اونها ! همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت و صدا به صدا می رسید ولی امان از وقتی که دیگر دوستان و هم کیشانشان هم وارد نمازخانه شدند !! من و دوستم با سردرد مکان رو ترک کردیم !

ظهر شده بود ، برای صرف نهار یک سفره خانه ی سنتی رو انتخاب کردیم  و پس از آن به نمازخانه رفتیم ، نه برای لالا ، بلکه این بار برای ادای نماز !

عصر هم به گردش و پیاده روی در شهر کاشان پرداختیم و در نهایت به شاهین شهر بازگشتیم!

تقلب برای بقا !!

تیر ماه 1387 خورشیدی

هرگز اسم دانشگاهی رو که در اون تحصیل می کنم رو نمی گم چون :

1-    دختر آمار نده ای هستم !

2-    با افشاگری هایی که درباره تقلب های امتحانیم کردم سر خود را به باد می دم! 

امروز امتحان پایان ترم داشتیم ، یک درس چهار واحده که پیش نیاز هم بود و یک کتاب 2 جلدی ، که هر کدومش جداگونه 700 صفحه بود !!! و من تا روز امتحان فقط تونسته بودم به فهرست کتاب نگاه بندازم و روی نکات مهمش های لایت بکشم !! ( اینم خودش خیلیه !)

از شما چه پنهون من از اون دانشجوهایی هستم که شب امتحان در راه کشف روش های ناب تقلب هستم !

امتحانی که توش تقلب نباشه که نمی شه اسمش و گذاشت امتحان!! من که خوشم نمیاد همین طور خشک و خالی بشینم سر جلسه ، بالاخره باید یک تنوعی سر امتحان باشه ؟! اصلاً من تا تقلب نکنم ، اون امتحان به دلم نمی چسبه !! تازه کمک به هم نوع ثواب داره  ، کلی هم دعای خیر پشت سر آدم می مونه!!

خلاصه اول به امید خدا رفتم سر جلسه ، ازتدابیر امنیتی که واسمون تدارک دیده بودند کاملاً مشخص بود که کار تقلب امروز کمی سخته ! ولی خب من یک کهنه کار حرفه ای هستم توی شرایط بدتر از این هم تقلب کردم! ما  ستون وسط بودیم و سمت راست و چپ ما هم بچه های رشته ی حقوق نشسته بودند ، در نتیجه از جناح راست و چپ اصلاً نمی شد تقلب کرد ! پس فقط  با  نفر جلویی و عقبی باید هماهنگی صورت می گرفت !

من وسط بودم آجی زهرا جلوی من و زهرا "ی" هم درست پشت سرم بود ! از همون شروع امتحان که برگه ها تازه داشت پخش می شد من ونفر جلویی با مهارت همدیگر رو ساپُرت می کردیم چند تا سؤال اولی رو به خوبی و خوشی با هم چک کردیم ! فقط تقلب رسوندن به نفر عقبی کمی مشکل بود ولی غیر ممکن نبود ! در این زمان چهره ی دانشجویان حقوق که با حسرت به ما نگاه می کردند دیدنی بود ! من و دوستم که پشت سرم نشسته بود جواب های سؤال ها رو هم توی پاسخنامه می نوشتیم وهم در خود برگه های سؤال !  حالا همه چیز مرتب بود ، فقط در پی فرصتی مناسب برای جابجایی برگه ها بودیم که خدا رو شکر در اواسط امتحان این فرصت هم به وجود اومد ! وهم زمان با دست چپ برگه ی خودم را به عقب دادم و با دست راست برگه ی دوستم رو گرفتم !

در دانشگاه ما بیرون بردن برگه های سؤال تقلب محسوب میشه ولی امروز برای تکمیل عملیات تقلبم ، به طور کاملاً حرفه ای برگه ی سؤال ها رو با خودم بیرون اوردم و باعث شادی جماعتی از دانشجویان شدم ( خدا خیرم بده!)

نکات ایمنی قبل از تقلب :

1-     اعتماد به نفس خود را تا آنجا که می شود حفظ کنید و یک نفس خیلی عمیق از ته اعماق وجودتان بکشید !

2-     زیر چشمی مختصات تک تک مراقبین جلسه را چک کنید تا مبادا مختصات مراقبی (0 0) باشد!(یعنی مراقب دقیقاً کنار و یا پشت سر شما نباشد!) به زبان ساده تر یعنی که سوتی ندهید !

3-     سعی کنید از کسی تقلب بگیرید که به جواب های او اطمینان دارید تا دچار سوختگی نشوید !

4-     اگر به درستی جواب خود یقین دارید هرگز با تقلب جواب خود را تغییر ندهید وگر نه بعد از امتحان دچار سوختگی درجه 3 ( شدید ترین و عمیق ترین نوع سوختگی !) می شوید !

5-     اگر قرار است هنگام تقلب علاوه برتبادل فکری ، تبادل برگه نیز صورت بگیرد ، حتماً فردی با تجربه را برای این کار انتخاب کنید در غیر این صورت بدون حتم سر خود را بر باد می دهید !(در این نوع تقلب سرعت عمل حرف اول را میزند ، نداشتن لرزش دست نیز از نکات قابل توجه این روش است ! )

6-     و مهم تر از همه اینکه ادب حکم می کند پس از پایان امتحان ازکسی که با شما در تقلب همکاری کرده تشکر کنید و در صورت درستی تقلب های او ، قرار داد خود را برای امتحانات بعدی تمدید نمایید !

کوه گشت ( کوههای اطراف روستای سُه )

20 آذر ماه 1387 خورشیدی

ساعت 8 صبح امروز بچه های زمین شناسی سر دروازه تهران قرار داشتند و خوشبختانه مسیر امروز ما از جاده ی شاهین شهر عبور می کرد و من زحمت اصفهان رفتن به خودم ندادم وساعت 30/8 بود که سرویس به شاهین شهر رسید .

در بدو ورود با چهره ی دل نشین استاد داداشی رو به رو شدم که داشت  اسامی بچه ها رو با لیست مطابقت می داد . (من ارادت خاصی به استاد داداشی دارم چون که اخلاقش خیلی مثل اخلاق بابامه !)

طبق معمول ، دوستام صندلی های عقب اتوبوس + بوفه رو تصاحب کرده بودند ! من هم رفتم و روی بوفه نشستم  ! ( من و چند تا از دوستام پایه ثابت نشستن روی بوفه هستیم ، اصلاً سند شش دانگ بوفه به اسممون شده ! ) پس از اینکه جای نشستنمون رو درست کردیم ، برای رفع بیکاری یکی از دوستام کتاب طالع بینیش رو در اورد  تا بچه ها طالع ماه تولدشون و بخونند وقتی کتاب به دست من رسید اینقدر از متولد تیر تعریف و تمجید شده بود که از خودم خجالت زده شدم و با شرمندگی کتاب و بستم  ( هر چی میگیم ، ما تیر ماهی ها خودمون می دونیم که خیلی خوبیم  ، دیگه نیازی به آثار مکتوب نیست ولی گوش که نمی کنند دوباره میرند یک کتاب 500 صفحه ای واسه طالع بینی می نویسند و توی 650 صفحش از متولدین تیر تعریف می کنند ، نکنید این کارا رو ، نمیگید یه وقت زبونم لال چشمون می کنند !!!!!)

خلاصه بعد از مطالعات کاملاً علمی که در راه انجام دادیم حدودای ساعت 9 به روستای سُه رسیدیم ، استاد برای بازدید 3 تا ایستگاه رو برامون تدارک دیده بود . ( البته استاد زرنگی کرد و از همون اول بهمون نگفت که از 3 تا کوه باید بالا بریم ! )  از کوه اول که خیلی کم ارتفاع و کم شیب بود بالا رفتیم  و به راحتی هم پایین اومدیم ولی در عوضش کوه دوم مرتفع و پر شیب بود به زنم به تخته استاد داداشی مثل بز کوهی از این کوه به اون کوه می پرید و همه رو جا می گذاشت ، برای بالا رفتن از کوه سوم من و سه تا از دوستام حسابی از بقیه ی بچه ها عقب افتادیم و استاد هم لقب زپراتور  رو  روی ما گذاشت !!( آخه من نمی دونم کدوم آدم عاقل توی یک روزبه 3 تا کوه صعود می کنه ، اسم ما زمین شناس ها رو باید توی کتاب رکورد های گینز ثبت کنند!)

خلاصه ساعت 1 استاد اجازه ی خوردن نهار رو بهمون داد و من هم که حسابی گشنه بودم نفهمیدم چطور یک جا 3 تا ساندویچ و خوردم ! ( این هم یکی دیگه از عجایب امروز بود!)

بعد از مراسم نهارخورانمون هم روستای سُه رو ترک کردیم .